داستان تکان دهنده { حق الناس }

 

در اواخر عمر مرحوم آقای آقاشیخ مرتضی دیگر نمی توانستند به پای خود بجایی بروند؛چون وسیله های امروزی نبود، ، ناگزیر کسی ایشان را به کول می گرفت، و به این طرف و آن طرف می برد، وچون بدن لاغر ونحیف شده بود،این کار مشکلی نداشت. یک روز در کوچه شترداران ایشان به جایی می رفت. گویی آنکس که ایشان را به کول می گرفت خسته شده بود؛ لذا در کنار کوچه ایشان را به زمین گذاشت. بدن جناب شیخ به دیوار کاهگلی خانه ی مجاور اصابت کرد، و چند پر کاه و شاید کمی خاک بر زمین ریخت. ایشان نگران شد. به در آن خانه رفته و در را کوبیدند. صاحب خانه آمد، اتفاقاً ایشان را می شناخت، و ارادت داشت. ایشان فرمود که من به دیوار خانه شما تکیه داده ام، و کمی از خاک و کاه به زمین ریخته است. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود. صاحب خانه عرض می کند که آقا اختیار دارید، منزل من مال شماست. آقا در جواب فرمود: قیامت این چیزها را نمی داند،یابایدرضایت بدهی، وحلال کنی، ویا باید خسارت بگیری

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طرح آذین - طراحی سایت،سئو،بهینه سازی،گرافیک،نقشه کشی صنعتی،طراحی وب،طراحی سه بعدی . ... یک دقیقه، سکوت محمد مهدی عیدی اردلی Erin آزمونی کج‌کلاه خان سخن زیبا Daniel فوتبال پلاس