ﺯﻧ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﺪ ﻭ ﺮﺳﺪ: ﺁﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟!
ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﻪ ﺷﺪﻩ ﻪ ﺍﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣ ﺮﺳ؟!
ﺯﻥ ﻔﺖ: ﻣﻦ ﺑﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ سه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗ ﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭ ﺑﺎﻓﺘﻪ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣ ﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍ ﺑﺮﺍی ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻨﻢ،ﻪ ﻧﺎﻬﺎﻥ ﺮﻧﺪﻩ ﺍ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭ حالا ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑ ﻮﻝ ﻭ ﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻢ .
ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ایشان اجازه ورود دادند.
ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کیسه صد دیناری را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند این ها را به مستحق بدهید.
حضرت پرسید: علت چیست؟؟؟
ایشان گفتند: در دریا دچار طوفان شدیم و دکل کشتی آسیب دید و خطر غرق شدن بسیار نزدیک بود که در کمال تعجب پرنده ای طناب بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمت های آسیب دیده کشتی را بستیم و نذر کردیم اگر نجات یافتیم، هر یک صد دینار به مستحق بدهیم.
حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود:
خداوند برای تو از دریا هدیه می فرستد، و تو او را ظالم می نامی؟
این هزار دینار را بگیر و معاش کن و بدان خداوند برای حال تو بیش از دیگران آگاه هست.
✨ خالق من بهشتی دارد،
«نزدیک ،زیبا و بزرگ».
و دوزخی دارد به گمانم «کوچک و بعید»
و در پی دلیلی است که ببخشد ما را ✨
گاهی به بهانه دعایی در حق دیگری.
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد،،،
دعایتان می کنم ،دعایم کنید.
درباره این سایت