یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و می‌رفت رسید به چراغ قرمز. ترمز زد و ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و رفت بالای موتور و #فریاد زد:
الله اکبر و الله اکــــبر .نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب. اشهد ان لا اله الا الله .
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن. من رفتم سراغش بهش گفتم: چطور شد؟ یه نگاهی به من انداخت و گفت: "مگه متوجه نشدی پشت چراغ قرمز یه ماشین #عروس بود که عروس توش بی‌حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره #گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه دیدم این بهترین کاره !"همین.

خاطره‌ای از شهید #مجیدزین‌الدین


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اتوبار باربری اسلامشهر واوان فیش حج - خرید و فروش فیش حج تمتع واجب و عمره خرید فالوور خارجی و خرید لایک خارجی جزوات و پاورپوينت وبلاگ اندیشه ، محمد گرمابی شرکت بهین طرح چکاد قنداق Stacey Joseph